خواب چه مانده‌ای دلا؟ وا چه نشسته‌ای؟ بیا!
مال و منال وا نه و هی تو بنال ناله‌ها
 
خوش برو در میانه‌ها ساز کن آسمان خود
تکیه تکان و عور شو، من تو و آسمان مرا
 
بر شو از این جهان غم، قاره‌ی وام و نام و نم
چرخ به چرخ و دم به دم از تن و جامه‌ها بر آ
 
تا که نهان نمایدت ثروت و آستین زر
سکّه‌ی باده خرج کن تا چو خدا کند تو را
 
تا که کرانه بشکنی ساق شب و غرور دد
عشق فسانه می‌شود باز ز جان آسیا
 
بخت دوباره می‌دمد از نفس کلام تو
ز پست‌جلگه‌ی خزر به آفتاب استوا
 
تو آسمان روشنت بخوان به حشمت نهان
قدم کشان و تیغ کش به این چراگه چرا
 
غزل‌فشان، ترانه‌خوان برو به جان و دیدگان
سلام کن به خستگان، به جام‌های در خفا
 
ببین که عاشقان من به خون خویش خفته‌اند
به عشق‌های نا‌به‌ره، به رحم‌های نا‌به‌جا
  
تو سهل گیر و کارها به جام باده وارهان
سکوت صخره‌ای شکن، بخوان ترانه حلمیا

خواب چه مانده‌ای دلا؟ | غزلیات حلمی


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها