در خانه ی جان ما سراپا رقص است
اینجا چو شدی بدان که اینجا رقص است


غم را سر هر صبح به قصّاب دهیم
در مسجد ما نباشد حاشا رقص است


صوفی نکند تحمّل این شادی ها
زاهد نکند فهم چه با ما رقص است


هر کس چو یکی دگر به این در آمد
گفتیم برو که بزمِ تنها رقص است


صد حیرت از این جمعیت بی خویشان
ما یک نفریم و یک به غوغا رقص است


ای عقل چو یک پیاله با ما باشی
بینی که تمام کار دنیا رقص است


گفتند چنین که کار تقوا زار است
گفتیم چنان که کار تقوا رقص است


حلمی سر عاقلان به بالا می برد
در دادگهی که حکم تنها رقص است

در خانه ی جان ما سراپا رقص است | غزلیات حلمی


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها