باید عشق به جا آورده شود. اگر جان بخواهد، بخواهد. تن چه می‌خواهد؟ عشق را تن چه کار؟ تن را نگاه دار چنان، تا عشق به جا آری. 


جهان از کف دست چون دود بر می‌خیزد. ناآشنایی را خوش است. ناشناسی را شناختن خوش است. ندانسته را دانستن خوب است. خوب است؟ نه؛ درست است، مهرآمیز است و حقیقی. تنها ناآشنا حقیقت است. 


من شناس نمی‌شناسم. خاص نمی‌شناسم و عام نمی‌دانم. تنها آن به‌خود‌تپیده می‌دانم که از خویش فرو ریخته است. 


در خرابات می‌گذرم، از میان این دنیای خراب. انسان نمی‌خواهم، انسانِ برای خود. خدا می‌خواهم، هنر می‌خواهم، خلقت می‌خواهم. انسان را برای خدا، برای خلقت می‌خواهم. چرا که بر زمین پست باید عشق به جا آورده شود.


حلمی | هنر و معنویت

عشق این‌چنین کار می‌کند | هنر و معنویت | حلمی


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها