با آب می‌آید با آفتاب می‌پرد. با یک خواب زیر و رو می‌شود و سپس در بیداری خواب خویش که هیچ، تمام خویش را فراموش می‌کند. با یک حرف خوش امید می‌بندد و با یک حرف حق امید می‌گسلد. با باد می‌آید، بر باد می‌رود. زمین را به نام خود می‌خواهد، آسمان را به کام خود. پس زمین را خراب می‌کند و آسمان را بدنام. این کودک خودخواه را می گویم، انسان را. 


از مرگ می‌ترسد، از زندگی هم. پس در زندگی می‌میرد و با مرگ به مرگی دیگر منتقل می‌شود. از خویش می‌ترسد، از خدا هم. پس با "من" مردگی می‌کند و بی‌خود و بی‌خدا عمری به عمری بی‌هیچ حاصل می‌چرخد -می‌چرد؛ چرای بی‌حاصل، نه چون گاوْ پرثمر- این دروکارِ باغ افتخار و نفع و طلب، هزار می‌کارد و هیچ می‌درود، آدمی. 


دانش را سفره می‌کند، دین را سفره می‌کند، عرفان را سفره می‌کند. این چتربازِ سفره‌نشینِ خودکامه. بخشیدن چه می‌داند؟ بخشش را نیز به نما می‌کند، بخشش را نیز سفره می‌کند. باید چنین رخت چرک -رخت آدمی- به دور افکند و رهید. 


حلمی |‌ کتاب لامکان


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها